کیمن که از پیشگامان ژانر موسیقی راک کلاسیک در جهان شناخته می شد، در دو سالگی نواختن پیانو را آموخت. والدینش که خانواده ای اهل موسیقی بودند در سنین بالاتر نواختن گیتار و کلارینت را نیز به مایکل آموختند.
دو موزیسین بنام آن دوران یعنی پیت سیگر و هدی لدبتر که از دوستان صمیمی خانواده کیمن بودند در ساختن بنیان موسیقایی مایکل نقش بسزایی ایفا کردند. مایکل در دوران نوجوانی به آثار باخ، ژیلبرت و سالیوان عشق می ورزید و به آنها گوش می داد.
در دهه شصت کیمن ابتدا به دبیرستان موسیقی و هنر نیویورک رفت و سپس در مدرسه مشهور موسیقی جولیارد به تحصیل مشغول شد.
در دوران تحصیل در جولیارد که از مدرسه های عصا قورت داده و سنتی موسیقی کلاسیک شناخته می شود، هیبت مایکل جوان با موها و ریش های بلند و نامرتب بیشتر به یک گیتاریست هوی متال شباهت داشت.
آثار پرتعداد کیمن نشانگر ذوق فراوان و تسلط کامل بر حرفه آهنگسازی است. کیمن آهنگساز، رهبر ارکستر و تنظیم کننده بسیار قابلی بود و طیف وسیع و ناهمگونی از آثار موسیقی را به جای گذارد. از ارکستر فیلارمونیک لندن تا گروه هاردراک ایرو اسمیت، و از متالیکا تا دیوید سانبورن ساکسیفونیست.
در آغاز دهه هفتاد میلادی، کیمن به عضویت گروه راک اندرول انسمبل نیویورک درآمد. او مایه های فولک بلوز را حین آموختن ساز ابوا در جولیارد آموخت و سپس موسیقی کلاسیک برای اجرای باله را تجربه کرد.
در سال 1971 آهنگسازی را با ساخت موسیقی متن فیلم ذکریا آغاز کرد و تا پایان دهه هفتاد موسیقی متن سه وسترن آن زمان به نام های مرد آخر، بین خطوط و بدلکاران را ساخت.
اولین موفقیت عمده کیمن از همکاری با گروه راک نامدار پینک فلوید و ساخت موسیقی آلبوم دیوار، که موسیقی متن فیلمی به همین نام نیز هست به دست آمد. کیمن ردیف های سنگین هارد راک را در قالبی کلاسیک برای پینک فلوید نواخت.
کیمن به جز دیوار در دو آلبوم The Final Cut و The Division Bell نیز با پینک فلوید همکاری کرد.
در دهه هشتاد او دیگر به عنوان یک آهنگساز معتبر جاافتاده و تثبیت شده بود. در این دهه با اریک کلپتن در موسیقی متن فیلم های سلاح مرگبار، پسرخانه و سلاح مرگبار 2 همکاری کرد. همچنین با جورج هریسن در فیلم سورپریز شانگهای و هربی هنکاک در فیلم اکشن جکسون فعال بود.
ونوم، آنجلو، عشق من، منطقه مرده، برزیل، مونالیزا، ریوت، سو و باب، کسی برای مراقبت از من، متهم، جان سخت 1 و2، ماجراهای بارون مونچاوزن و جواز قتل از فیلم هایی بودند که در دهه هشتاد کیمن آهنگسازی آنها را بر عهده گرفت.
از آثار سینمایی دهه نود کیمن می توان به موسیقی متن فیلم هایی چون هادسن هاوک، آخرین پیشاهنگ، یخ آبی، آخرین قهرمان اکشن و سه تفنگدار اشاره کرد.
در سال 1991 ترانه فیلم رابین هود شاهزاده دزدان با صدای برایان آدامز با نام هر کاری می کنم ... Everything I do را ساخت که به جز عرصه سینما در عرصه موسیقی پاپ آن زمان نیز از ترانه های ماندگار و پرفروش بود. این آهنگ در جدول فروش هفتگی موسیقی انگلستان شانزده هفته در رده اول جاخوش کرد، کاندید جایزه اسکار شد و جایزه گرمی را نیز برای کیمن به ارمغان آورد.
موتیف های خاص راک تلفیقی کیمن در هالیوود محبوبیت فراوانی داشت. به همین خاطر پس از همکاری در آلبوم مشهور پاواروتی و دوستان به سال 94، در سال 95 دوباره همراه با برایان آدامز برای ترانه فیلم دون ژوان دومارکو با نام آیا هرگز زنی را واقعا دوست داشته ای؟ نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
سال 1996 موفقیت دیگری برای کیمن بود. موسیقی فیلم اپوس آقای هالند دومین جایزه گرمی را به او رساند. پس از آن نیز موسیقی متن فیلم هایی چون: صد و یک سگ خالدار، مرا به یاد می آوری؟، مهمان زمستانی، افق حادثه، چه رویاهایی می آیند و مردان X از دیگر آثار برتر کیمن در سال های پایانی عمرش بودند.
کیمن در کنار آهنگسازی برای فیلم، نوازنده و رهبر ارکستری قدرتمند بود و پیانو و کی بورد را استادانه می نواخت. در سال 2001 سومین جایزه گرمی را برای ساخت و رهبری استادانه کنسرت ارکسترال متالیکا با عنوان S•M و با همکاری ارکستر فیلارمونیک سانفرانسیسکو از آن خود ساخت.
دیوید بووی، کبت بوش، یوریتمیکز، باب دیلن، استینگ و راد استوارت از خوانندگانی بودند که از آثار کیمن در ترانه های خود بهره جستند. از دیگر آثار کیمن می توان به یک کنسرتوی گیتار برای اریک کلپتن، یک کنسرتوی ساکسیفون برای دیوید سانبورن و همکاری با اپرای لااسکالای میلان اشاره کرد
خیلی از دوستداران موسیقی نمی توانند با موسیقی متال کنار بیایند. دلیل اصلی اش هم این است که با زیبایی شناسی متعارف موسیقی با آن مواجه می شوند، در حالی که اصولاً زیبایی شناسی خاص موسیقی متال در زیرپا گذاشتن زیبایی شناسی معمول موسیقی معنا پیدا می کند. وجه اعتراض آمیز که وجه غالب متال است، علاوه بر اشعار بر ساختار و تکنیک آن هم حاکم است و تنها راه برقراری ارتباط با این موسیقی و لذت بردن از آن، کنار آمدن با زیبایی شناسی خاص آن است. متال زیرزمینی در واقع رادیکال ترین فرم موسیقی و یکی از رادیکال ترین فرم های هنری موجود است. زیبایی شناسی معمول چنین حکم می کند که خواننده باید لزوماً صدای «گوش نواز» و «زیبا»یی داشته باشد، ولی در موسیقی متال این زیبایی در قالب دیگری تعریف می شود: صدای غرش آسا و از ته حلق (مثلاً در دث متال) یا صدایی جیغ آسا و بسیار بلند (مثلاً در بلک متال). از طرفی در چارچوب زیبایی شناسی متعارف، سازها -از جمله گیتارـ می باید صدای لطیف و استانداردی ایجاد کنند، حال آن که در موسیقی متال، گیتار آوایی تحریف/دیستورت شده(distorted) دارد که بیش تر به صدای ابزارهای مکانیکی شبیه است و...
طبعاً پذیرفتن این زیبایی شناسی رادیکال برای شنونده ای که گوش اش پر از آواهای «پاستوریزه» و استاندارد است، خیلی آسان نیست و خو گرفتن به آن نیازمند زمان است. به خصوص که اشعار متال نیز اغلب شباهتی به آن چه در انواع دیگر -و مردم پسندترـ موسیقی عرضه می شود، ندارد. اشعار متال معمولاً از تاریک ترین زوایای روح و زندگی می گویند و اغلب حول محور مضامینی مثل ترس، نفرت، درد، انزوا، بیماری، جنون و از این قبیل دور می زنند یا به ستایش طبیعت و شیوه های کهن زندگی و... می پردازند. در موسیقی متال همه چیز رنگی از اندوه یا خشم - یا هردو - دارد. هنرمند متال آرامش را تنها در دل مادر طبیعت می یابد و روابط انسانی برای او همیشه تواٍُم با عذاب و خشم است. او در میان انسان ها هرگز آرامشی نمی یابد. موسیقی متال زیرزمینی همواره حال و هوایی مردم گریزانه دارد.
ترجمه ی این شعر از گروه تک نفره و نروژی Burzum میتواند تصویر گویایی از مضامین مورد علاقه ی موسیقی متال زیرزمینی به دست دهد. ببینید چه اندوه ژرف و در عین حال چه لطافت غریبی در آن موج می زند. این آهنگBeholding the Daughters of the Firmament (تماشای دختران افلاک) نام دارد و برگرفته از آلبوم(Filosofem(1996 است:
در شگفت ام که زمستان چه گونه خواهد بود
با بهاری که هرگز نخواهم اش دید
در شگفت ام که شب چه گونه خواهد بود
با روزی که هرگز نخواهم اش دید
در شگفت ام که زندگی چه گونه خواهد بود
با نوری که هرگز نخواهم اش دید
در شگفت ام که زندگی چه گونه خواهد بود
با این دردی که همواره می پاید
با هر شب تاریکی ای ست دگر
هر شب آرزو میکنم که کاش برمی گشتم
به روزگاری که می تاختم
در میان جنگل های کهن
با هر زمستان سرمایی ست دگر
هر زمستان خود را بسیار پیر می یابم
پیر همچون این شب
پیر همچون این سرمای کشنده
در شگفت ام که زندگی چه گونه خواهد بود
با مرگی که هرگز نخواهم اش دید
در شگفت ام که زندگی چرا باید باشد
این زندگی که تا به ابد می پاید
در شگفت ام که زندگی چه گونه باید باشد
با مرگی که هرگز نخواهم اش دید
در شگفت ام که زندگی چرا باید باشد
این زندگی که تا به ابد می پاید
بعضی از دوستان معتقدند بهترین کاری که من می توانم در این وبلاگ انجام دهم، معرفی گروه های برتر متال زیرزمینی است. به همین دلیل تصمیم گرفته ام به تدریج شروع به معرفی این گروه ها بکنم. طبعاً این گروه ها انتخاب های شخصی من هستند، ولی به هرحال همگی آن ها از گروه هایی هستند که منتقدان متال و افراد صاحب نظر در این زمینه شاُن و اعتبار فراوانی برای شان قایل اند. از طرفی تعداد این گونه گروه های درجه یک آن قدر زیاد است که آدم می ماند به کدام شان بپردازد. همین الان و بر اساس صرفاً حافظه ی درب و داغونم کلی اسم به ذهنم خطور می کند. گروه هایی از این قبیل:
Metallica ,Summoning, Agalloch, In the Woods..., Drudkh, Hate Forest, Burzum, Immortal, Emperor, Varathron, Morbid Angel, Anathema, My Dying Bride, Mourning Beloveth, Novembers Doom, Nargaroth, Judas Iscariot, Weltmacht, Absu, Melechesh, orphaned Land, Kampfar, Windir, Enslaved, Helheim, Beherit, Behemoth, Forgotten Woods, Psycroptic, At the Gates, The Chasm, Vital Remains, Suffocation, Hypocrisy, DarkThrone, Carcass, Empyrium, Insomnium, Samael, .Arcturus, etc
پیش از هر چیزی توضیح چند نکته ضروری به نظر می رسد. اول این که اصطلاحات و طبقه بندی هایی که برای مشخص کردن سبک و شیوه ی کار این گروه ها به کار می رود به هر حال نسبی است، چون این گروه ها اغلب خود را مقید به پیروی کامل از مشخصه های سبکی گونه ها و زیرگونه های مورد اشاره نمیدانند و تجربه گرایی و نوآوری را ترجیح می دهند. غلاوه بر آن معمولاً آن چه ارایه می دهند تلفیقی است از مشخصه های دو یا چند زیرگونه. نکته ی دیگری که باید در نظر داشت، تغییرها و تحولاتی است که اغلب این گروه ها در مسیر زمان از سر می گذرانند. خیلی از گروه هایی که کارشان را به عنوان یک گروه بلک متال شروع کردند، پس از سپری شدن دوران اوج این موسیقی به زیرگونه ی دث متال یا زیرگونه های دیگر روی آوردند. عده ی معدودتری از گروه ها نیز به تدریج به خلق انواع دیگری از موسیقی پرداخته اند که یا اصولاً متال نیست و یا با اغماض می توان آن را متال تلقی کرد - مثل گروه بسیار محبوب Anathema که با Doom Metal شروع کرد، ولی به تدریج به نوعی دیگر از موسیقی روی آورد که برخی از منتقدان آن را Depressive Rock می نامند.
نکته ی دیگر این است که برخی از گروه های متال زیرزمینی پس از به دست آوردن محبوبیت فراوان توسط کمپانی های بزرگ و معروف موسیقی شکار می شوند. البته گروه ها و هنرمندان رادیکال تر و "یکدنده"تر هیچ وقت به چنین چیزی تن نمی دهند و این کار را ننگ به حساب می آورند. بعضی از آن ها اصولاً محبوبیت زیاد و فروش بیش از حد کارهای شان را دون شاْن خود می دانند. مثلاً Akhenaten پس از فروش موفق آخرین آلبوم گروهش Judas Iscariot از فرط ناراحتی گروه را منحل اعلام کرد، چون معتقد بود این فروش غیرمنتظره نشان می دهد که دارد در مسیر نادرستی قدم برمی دارد.
به هرحال سعی می کنم از این به بعد مطالبی در باره ی برخی از این گروه های برتر بنویسم و با وجود نسبی بودن طبقه بندی یا - همان طور که اشاره شد - من هم از همان شیوه ی معمول برای معرفی سبک کار این گروه ها و گونه یا زیرگونه ای که به آن تعلق دارند استفاده خواهم کرد، زیرا این تعاریف دست کم تصویر اولیه ای از نوع کار آن ها به دست می دهد. در فرصت مناسبی باید درباره ی این گونه ها و زیرگونه ها هم چیزهایی بنویسم. ضمن این که بحث مربوط به "زیبایی شناسی و مضامین متال" را هم باید به سرانجامی برسانم ( وای که چه قدر موضوع های ضروری برای نوشتن وجود دارد و چه وقت کمی برای این کار! تازه من خیر سرم مثلاً منتقد سینما هستم و در درجه ی اول باید درباره ی سینما بنویسم!). به هر حال معرفی گروه های برتر را با یکی از محبوب ترین گروه هایم یعنی Summoning شروع می کنم که از بزرگ ترین های این عرصه است
ودرباره متالیکا که یکی یا بگم بهترین گروه متال از نظر من است بدن توضیح می دهم...
- موسیقی:
احتمالاً یکی از دشوارترین کارهای روی زمین، توصیف موسیقی Summoning در قالب کلمات است. اغلب موسیقی این گروه را ambient/ epic/ atmospheric black metal می خوانند، ولی قطعاً این گروه اتریشی دو نفره یکی از منحصربه فردترین و اریژینال ترین موسیقی های موجود را ارایه می دهد. بیش تر آهنگ های آن آرام تا mid-tempo هستند و طولانی - حدود ده دقیقه یا حتی بیش تر. موسیقی آتمسفریک است و به شدت متکی بر کیبورد، همراه با گیتاری دیستورت شده و معمولاً drums machine. موسیقی بسیار چندلایه است، طوری که گاه به طرز عجیبی به نظر می رسد هفت هشت لایه از موسیقی تواُمان به گوش می رسد. ملودی های بسیار زیبا موسیقی را پیش می برند که تکرار آن ها حالتی خلسه وار در شنونده ایجاد می کند. صدای Silenius که نمونه ی استادانه ای از صدای خاص بلک متال است بر روی موسیقیProtector، ترکیب نفس گیری از لطافت و خشونت تواُمان را می آفریند که آن را مسحورکننده می سازد. آهنگ ها معمولاً با یک ملودی ساده و زیبا و متشکل از چند نت ساده شروع می شوند، ولی در ادامه لایه های متعددی از گیتار، کیبورد و درامز به آن افزوده می شود و صدای خواننده که ترکیبی است از نجواهای مخوف و فریادهای دردناک، این مجموعه را همراهی می کند. آهنگ های Summoning را می توان به گلوله برفی تشبیه کرد که از قله ی کوهی بلند و پربرف سرازیر می شود و هرچه رو به پایین می آید بزرگ تر و حجیم تر می شود.
- درون مایه:
موسیقی Summoning چشم اندازهای صوتی خاصی را میآفریند که اگر موقع گوش دادن به آن چشم های خود را ببندید و خود را به موسیقی بسپارید، تصاویری گاه مخوف و گاه باشکوه و طیف بسیار گسترده ای از عواطف و احساسات مختلف را در شما برمی انگیزد. موسیقی اغلب رنگ وبویی کهن و باستانی دارد و تصاویری از جنگل های تاریک، کوه های مه گرفته ای که قلعه های باستانی بر قله شان خودنمایی می کند، موجودات اساطیری غریب و جنگ های کهن و... را به ذهن می اورد و خاطراتی را که در خودآگاهی جمعی ما نهان شده اند. اشعار که اغلب - همان طور که از نام آلبوم ها و بسیاری از آهنگ ها پیداست - برگرفته از آثار جی. ار. ار. تولکین به خصوص شاهکارش ارباب حلقه هاهستند این حس را کامل می کنند (موضوع تاُثیر عظیم تولکین و آثارش بر موسیقی متال، به خصوص بلک متال، قابل بررسی است).
- تاریخچه:
Summoning کارش را از سال ۱۹۹۲ با عرضه ی دو demo و به عنوان یک گروه سه نفره شروع کرد، ولی پس از ارایه ی نخستین آلبوم در سال ۱۹۹۵، گروه دونفره شد، متشکل از Silenius/Michael Gregor و Protector/Richard Lederer. اولین آلبوم گروه Lug Burz چندان تفاوتی با کار سایر گروه های بلک متال آن دوره نداشت، ولی نشانه هایی از سبک بدیع آثار بعدی گروه را می توان در آن یافت و به هرحال در نوع خودش کار قدرتمندی است. ولی هویت راستین گروه از آلبوم دوم آن Minas Morgul شکل گرفت که گرچه مدت کوتاهی پس از آلبوم اول عرضه شد، ولی نشان دهنده ی پیشرفت و تحولی چشمگیر در کار آن است. در این آلبوم درخشان هم چنان بخش های تندی در سیاق بلک متالسنتی شنیده می شود، ولی آلبوم بعدی در سال ۱۹۹۷ با عنوان Dol Guldur که یکی از بزرگ ترین شاهکارهای گروه است، سبکی که از آن صحبت کردیم به بلوغ می رسد. در همان سال گروه که در اوج خلاقیت بود یک MCD با عنوان Nightshade Forests نیز عرضه کرد که آن هم بسیار موفق بود. Stronghold در سال ۱۹۹۹ شاید آرام ترین و در عین حال تیره وتارترین آلبوم گروه و شاهکاری تمام عیار بود. برای اولین بار گروه از دنیای آثار تولکین فاصله گرفت و به مضامین دیگری پرداخت. آخرین آلبوم بلند گروه تا این جا Let Mortal Heroes Sing Your Fame نام دارد که در سال ۲۰۰۱ عرضه شد. اثری مثل همیشه فوق العاده زیبا که کم تر از همه ی آثار دیگر گروه افسرده و حزن آلود است. در عین حال اشعار آن دوباره متکی بر آثار تولکین است. در سال ۲۰۰۳ گروه یک کار single به نام Lost Tales عرضه کرد که تنها متشکل از دو آهنگ - البته مثل همیشه بلند - است که سال ها پیش از آن ساخته شده ولی عرضه نشده بودند و فقط اشعار روی آن ها گذاشته شد. آلبوم جدید گروه پس از چهار سال قرار است در اواخر سال ۲۰۰۵ منتشر شود.
-سایر پروژه ها:
دو عضو گروه علاوه بر کارشان در این گروه در گروه های موسیقی دیگری نیز فعال بوده اند و پروژه های فرعی دیگری هم داشته اند یا دارند. به خصوص گروه درجه یک Die Verbannten Kinder Evasکه Protector نابغه - که ناگفته نماند شخصیتی بسیار دوست داشتنی و فرهیخته هم هست - آن را تشکیل داده و یک گروه darkwave است، با عرضه ی سه آلبوم درخشان، قطعاً جای بررسی دارد که می ماند برای فرصتی دیگر. گروه الکترونیک Ice Agesهم پروژه ی فرعی دیگر اوست که کار آن هم بسیار زیباست. Sileniusهم از جمله گروه آوانگارد و تجربی Kreuzweg Ost را تشکیل داده و در عین حال سال ها خواننده و نوازنده ی بیس گروه معروف و کالت Abigor بود. البته هردوی آن ها در پروژه های دیگری هم فعال بوده اند یا هستند.
بدون پشیمانى رهایش مى کنم
روز هفتصد و پانزدهم. این آخرین میان نویسى است که در اواخر مستند متالیکا: نوعى هیولا ساخته جو برلینگر و بروس زینافسکى روى تصویر ظاهر مى شود. ساخت جدید ترین آلبوم گروه متالیکا با عنوان قدیس خشم به یک ماراتن تمام عیار تبدیل شد. در سینما حتى ستارگان مقتدرى چون تام کروز، باید بر طبق برنامه از پیش تعیین شده کار کنند. اما در صنعت موسیقى رسمى حاکم است و آن اینکه وقتى گروهى وارد استودیو مى شود، تا زمانى که همه چیز واقعاً مرتب و درست نباشد از آن خارج نخواهد شد.
۷۱۵ روز زمانى بود که صرف آمادگى کامل گروه متالیکا شد تا یک آلبوم ضبط کنند. به هر حال متالیکا در موسیقى گروه مهمى است. رکورد پرفروش ترین تور هاى موسیقى دهه ۹۰ آمریکاى شمالى و فروش نود میلیون نسخه از آثار گروه ظرف دو دهه گذشته دستاورد قابل توجهى است. وقتى خواننده گروه جیمز هتفیلد روى صحنه مى خواند رو به راه به نظر نمى رسد و تعجبى هم ندارد که مثل جک بلک در فیلم مدرسه راک، به زمین هم بیفتد. طرفداران به خاطر هتفیلد متالیکا را دوست دارند. روى صحنه جاى مناسبى براى از هوش رفتن نیست.
و بعد دوربین هاى برلینگر و زینافسکى به کار مى افتند، گره گشایى مى کنند و وارد جرو بحث ها و مشاجره هاى اعضاى گروه مى شوند. هتفیلد مدت کوتاهى پیش از نمایش فیلم در نیویورک گفت: «وقتى تصاویر خودم را در این فیلم مى بینم، خب اصلاً راضى نیستم. خیلى غیرقابل تحمل به نظر مى رسم.» متالیکا: نوعى هیولا چیزى وراى یک مستند درباره موسیقى است، هر چند که قطعات موسیقى در آن فراوان به گوش مى رسد. این فیلم گوشه اى پرارزش از تاریخ فیلمسازى است که پنج شخصیت انسانى متفاوت (سه عضو گروه و دو فیلمساز) را براى مدتى طولانى کنار هم قرار مى دهد.» این مستند از آن فیلم ها نیست که خواننده هاى راک از خودشان براى مستند ساز ها بگویند و بعد مستند ساز ها چیز دندان گیرى از خواننده هاى راک به تماشاگر نشان ندهند.
متالیکا: نوعى هیولا سرشار از واقع گرایى و حقیقت زندگى است. متالیکا حدفاصل سال هاى ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ را در رکود و رخوت کامل به سر برد. کارگر هاى قدیمى سان فرانسیسکو، این دوره را در پریشانى و آشفتگى از سر گذراندند. تمام دردسر ها براى ضبط آلبومى بود که بعد ها قدیس خشم نام گرفت. در طول مدت تمرین و ضبط قطعات این آلبوم، اعضاى گروه توسط دکتر فیل تاول تحت روان درمانى قرار گرفتند. این روان شناس سعى داشت تنش هاى جارى میان اعضاى گروه را از میان ببرد و خشم و اضطراب هاى آنان را مهار نماید. به خصوص درگیرى هاى جیمز هتفیلد و لارس اولریخ نوازنده درام گروه، که گروه متالیکا را در سال ۱۹۸۱ بنیان گذاشتند. و کرک همت گیتاریست گروه که یک سال بعد به آنها افزوده شد. به جز این سه نفر نوازندگان متعددى در بیست و سه سال گذشته به گروه پیوستند و بعد هر کدام به دلایلى راه خود را جدا کردند. مدت کوتاهى پس از آغاز فیلمبردارى هتفیلد به علت اعتیاد شدید به الکل گروه را ترک کرد و یازده ماه را در کلینیک هاى بازپرورى صرف ترک اعتیاد نمود. خود هتفیلد درباره آن دوران مى گوید: «تصمیم این بارم براى ترک الکل جدى بود. نمى خواستم مثل دفعات قبل پیش یک روانپزشک بروم. دلیل اصلى اش هم این بود که همسرم مرا از خانه بیرون انداخته و گفت: برو تو یه بیمارستان بسترى شو، تو واقعاً به کمک احتیاج دارى.» وقتى هتفیلد برگشت، بالاخره گروه کارساخت آهنگ ها را به پایان رساند و ضبط را آغاز کرد. گیتار بیس آلبوم قدیس خشم را باب راک تهیه کننده متالیکا نواخت. بعد هم رابرت تروخیلو نوازنده بیس سابق گروه آزى آزبرن براى تور سیزده ماهه گروه استخدام شد. آزبرن هم بلافاصله جیسن نیوستد نوازنده سابق بیس متالیکا را جایگزین تروخیلو کرد. در واقع خروج نیوستد از متالیکا در سال ۲۰۰۱ جرقه آغاز بحران در گروه بود. بعد تاول روان شناس استخدام شد. در فیلم صحنه اى هست که تاول مى گوید فروش خانه اش در آرکانزاس ربطى به حقوق ماهیانه چهل هزار دلارى اش که از گروه هوى متال کالیفرنیایى مى گرفت ندارد. زمانى که تاول را در یک میهمانى پیش از نمایش افتتاحیه فیلم در نیویورک دیدم متعجب نشدم. او همراه شان پن و کلى از برو بچه هاى سینماى مستقل نیویورک، مشغول گپ زدن بود و هتفیلد که در فیلم چهره ناخوشایندى از خود به نمایش گذاشته مى گوید: «فکر مى کنم حضور تاول یک هدیه بود، یک هدیه پدرانه.»
برلینگر و زینافسکى اولین بار اعضاى گروه متالیکا را در سال ۱۹۹۶ و براى کسب اجازه استفاده از ترانه مشهور بازگشت به خانه (آسایشگاه روانى) از آلبوم عروسک گردان در فیلم گمشده در بهشت ملاقات کردند.
گمشده در بهشت مستندى بود درباره سه نوجوان اهل ممفیس که به جرم کشتن سه نفر در مراسم شیطان پرستان در حال گوش دادن به موسیقى هوى متال دستگیر شده بودند. بنیادگرایان مذهبى همیشه با موسیقى متال مخالفت مى ورزند اما با سبک هاى دیگر موسیقى مشکلى ندارند. البته جریان اصلى موسیقى هم دل خوشى از موسیقى متال ندارد. مطبوعات هم همین طور، مثلاً گاردین همه سبک هاى موسیقى را نقد مى کند و به آن مى پردازد. اما به یاد نمى آورم در گاردین نقد یا مقاله اى درباره متالیکا یا مثلاً مگاوث خوانده باشم و این غیرمنصفانه است. متالیکا در دو دهه گذشته حضورى مقتدر در عرصه موسیقى جهانى داشته و قدیس خشم آلبومى متفاوت و چالش برانگیز است. بیشتر از آن که به سبک ترش متال (Thrash metal) نزدیک باشد به سبک پانک (Punk) شباهت دارد. «آنها بازگشتى به سبک و سیاق سال هاى اولیه فعالیت شان داشته اند» کتى کمپینا نویسنده مجله آمریکایى متا اج، راهنماى من در دنیایى که دایناسور هایش هنوز از میان نرفته اند این جمله را بر زبان مى آورد. او مى گوید: «قدیس خشم یک آلبوم کاملاً شخصى است. آنها در این آلبوم تحت تاثیر هیچ کس حتى زینافسکى و برلینگر، قرار نگرفته اند. همه در این پروژه همدیگر را جدى گرفته اند.»
زمانى که زینافسکى و برلینگر با گروه متالیکا دیدار کردند، در واقع علاقه اى به موسیقى هوى متال نداشتند. برلینگر در این باره مى گوید: «در سال ۱۹۹۶ براى موسیقى بعضى از فیلم هایمان با گروه متالیکا آشنا شدیم. به نظر یک مشت مست و ابله و بى عقل مى رسیدند. ما طرفدار موسیقى آنها نبودیم، اما براى موسیقى فیلم مان به آنها نیاز داشتیم.» اعضاى گروه نه تنها با خواسته آنها موافقت کردند، بلکه یکى از ترانه هاى خود را نیز به شکل مجانى در اختیار آنها قرار دادند. لارس اولریخ درامر گروه با اشاره به مستند نگهدارى از برادر ساخته زینافسکى و برلینگر که در جشنواره سال ۱۹۹۲ ساندنس برنده جایزه بهترین مستند شد مى گوید: «از وقتى آن فیلم را دیدم، طرفدار جو و بروس شدم. مستندى بود درباره چهار برادر نیمه خل و چل که در نیویورک زندگى مى کردند.»
متالیکا: نوعى هیولا هم از بعضى جهات شباهت هایى با آن فیلم دارد. برلینگر مى گوید: «آنها خیلى معقول و جذاب به نظر مى رسند و خیلى هم روشنفکر و مطلع. براى ما خیلى جالب بود که پرسوناى آنها روى صحنه با آنچه در زندگى عادى بودند تفاوت هاى بسیارى داشت. لارس اولریخ یک عشق سینماى واقعى است که خیلى فیلم دیده.»
در واقع وقتى اولریخ فهمید که این دو قصد دارند مستندى درباره آلبوم جدید گروه بسازند، هیجان زده شد. حتى درخواست کرد فیلم چیزى بیش از یک اطلاع رسانى تجارى باشد.
«نگران تجارى و سطحى درآمدن کار بودم. اما فیلم چیزى فراتر از حد انتظارم شده است.»
دو فیلمساز هم همین نگرانى را داشتند. زینافسکى در این باره گفت: «با ساختن فیلمى مثل بهشت گمشده نمى توان ثروتمند شد. اما از راه ساخت آگهى هاى تبلیغاتى پول در مى آوردیم و این پروژه یک کار کاملاً شخصى بود.»
اما خب همیشه مشکلاتى هم هست. «هر بار که به دیدن آنها رفتیم، گفتیم که نمى خواهیم یک مستند تبلیغاتى صرف بسازیم جیمز به ما نگاه مى کرد و مى گفت امکان نداره. هتفیلد حتى قبل از ترک اعتیادش به الکل هم آدم ترسناکى به نظر مى رسید. اندامى ورزیده پر از خالکوبى با صدایى گیرا و خشن. یکى از خوفناک ترین آدم هایى که تاکنون دیده ام.»
اما وقتى جیمز پس از ترک اعتیاد بازمى گردد مى گوید: «الان در بهترین شرایط هستم.» جیمز با نیشخندى بر لب و نگاهى مهربان از پشت عینک آفتابى زرد رنگش این جمله را بر زبان مى آورد. آنچه بر سر جیمز و گروه آمد آنها را ناچار کرد تاول را به خدمت بگیرند و روانشناس هم به آنها اطمینان داد که شبیه مشترى هاى پیر او نیستند که در اتاقى در هتل ریتز کارلتون سن فرانسیسکو به ملاقاتش مى روند. سه سال تمام دوربین ها به دنبال گروه همه جا رفتند و دائم خاموش و روشن شدند. نتیجه این خاموش و روشن شدن مکرر دوربین ها فیلمى شد که احتمالاً بهترین مستند نسل جدید درباره موسیقیدان هاى هوى متالى است که در حین تمرین دائم به هم و به همه چیز بد و بیراه مى گویند.
متالیکا: نوعى هیولا مى توانست یک سریال اپراى صابونى باشد. خیلى ساده مى توان آن را با سریال تلویزیونى آزى آزبرن مقایسه کرد. سریال آزى آزبرن که یک Reality TV serial است، به لحاظ شخصیت ها شباهت هاى فراوانى با این مستند دارد. به جاى خود آزى، هتفیلد را مى توان گذاشت. با خالکوبى بازوى راستش که سنت مایکل را در حال مبارزه با شیاطین نشان مى دهد. به جاى شرون همسر آزى هم لارس را داریم که نصف هیکل هتفیلد هم نمى شود، اما در مورد مسائل مالى گروه او تصمیم مى گیرد. اولریخ در فیلم عصبى اما با تدبیر به نظر مى آید. اما در زندگى واقعى (حداقل در مصاحبه هایش که حداقل نیمى از زندگى واقعى است) فردى مطلع و خوش صحبت است.
و بالاخره گیتاریست اول گروه کرک همت را داریم، تنها عضو گروه که هنوز موهایش را بلند نگه داشته (هر چند فقط تا سرشانه هایش). همت شخصیتى کالیفرنیایى دارد که هرگاه لازم باشد خودش را کنار مى کشد. خودش به شوخى مى گوید: «همیشه آدم خوبى بود ه ام. در بیست سال گذشته داور و قاضى گروه بودم . اگر من در گروه نبودم اختلافات این دو نفر گروه را نابود مى کرد.» ضمناً همت یکى از خدایان گیتار الکتریک جهان است. یک نسل از نوجوانان (خصوصاً در آمریکا) نواختن گیتار را از مقالات و نت هاى آموزشى همت در مجلات هوى متال آموخته اند، اما او همیشه کمتر از هتفیلد و اولریخ به چشم مى آید. همت لزوم استخدام تاول را تایید مى کند. «روان درمانى آخرین انتخاب ما بود. همه خسته شده بودیم. زندگى بى بند و بار ستارگان راک را سال ها بود تجربه کرده بودیم اما همه چیز دیگر لطفش را برایمان از دست داده بود. دیگر این طرز زندگى داشت به شدت به ما لطمه مى زد. روان درمانى تنها راه ممکن براى ادامه کار بود. اصلاً جیسن نیوستد (نوازنده بیس سابق گروه) هم به همین خاطر گروه را ترک کرد. همه ما بریده بودیم و تحمل همدیگر را هم نداشتیم.»
متالیکا: نوعى هیولا در نهایت چیزى بیش از یک فیلم تجارى است که یک گروه مردان میانسال موسیقیدان در حال روان درمانى را نشان بدهد. این برترى به خاطر سیاست هاى مستندسازى نیست، بلکه به تجربه گرایى زینافسکى و برلینگر در پروسه تولید طولانى مدت فیلم مربوط مى شود. اما انگار کسانى نمى خواستند متالیکا براى بازگشت آماده شود یا فیلم به انتها برسد. وقتى کمپانى تهیه کننده تصمیم گرفت فیلم را در تلویزیون پخش کند، گروه متالیکا به قصد جلوگیرى از این کار فیلم را خرید. برلینگر مى گوید: «خوشبختانه همه چیز درست شد. کمپانى الکترا آن قدر منطقى بود که فیلم را رها، یا بهتر بگویم آزاد کند. گروه یک چک دو میلیون دلارى به کمپانى الکترا داد و کلیه حقوق تجارى فیلم را خرید و قرار شد چهار و نیم میلیون دلار هم پس از نمایش عمومى فیلم به الکترا پرداخت شود.»
فیلمبردارى ادامه یافت، اما کنترل همه چیز اکنون در دست دو فیلمساز بود. برلینگر مى گوید: «این آدم ها (اعضاى گروه) خیلى آدم هاى خوبى بودند که اختیار تدوین نهایى را به طور کامل در اختیار ما قرار دادند. هیچ وقت نگفتند این کار را بکنیم و آن کار را نکنیم.»
با نمایش فیلم تنها در دو سالن در نیویورک و یک سالن در لس آنجلس، متالیکا: نوعى هیولا رکورد فروش مستند هاى راک را شکست و حالا باید عکس العمل هاى متفاوت تماشاگران انگلیسى را شاهد باشیم. چرا که این روان درمانى ها و خودنگرى هاى گروه در فیلم، براى انگلیسى ها بامزه تر خواهد بود تا آمریکایى ها. این خیلى غم انگیز خواهد بود که مستندى درباره روان درمانى گروهى، تماشاگران جدى سینما را ممکن است فرارى بدهد. اما قطعاً حداقل علاقه مندان موسیقى متال از آن استقبال خواهند کرد.
فیلم میان جلسات روان درمانى و ضبط آهنگ ها در حرکت است و زندگى واقعى را بى واسطه به تصویر مى کشد.
نوعى هیولا فیلمى بسیار جاه طلبانه است، به خصوص در ده یا پانزده دقیقه اول این جاه طلبى کاملاً هویدا است. برلینگر که به همراه زینافسکى و دیوید زایف (تدوین گرى که در دو مجموعه تلویزیونى حقیقت تلخ و ملت تلویزیون با مایکل مور همکارى کرده بود) دو سال براى تدوین همزمان با فیلمبردارى وقت صرف کردند، در این باره مى گوید: «این سخت ترین و دشوارترین تدوینى بود که در عمرمان انجام داده ایم. فیلم ساختار خطى مرسومى نداشت. بیشتر بر پایه گسترش، احساس و وجه تماتیک ماجرا تاکید داشتیم که کار بسیار دشوارترى بود و توجه تماشاگر را هم کمتر جلب مى کرد. چالش ساختارى دیگرى که با آن مواجه بودیم این بود که هر علاقه مند موسیقى مى دانست که متالیکا چه دورانى را گذرانده. تصمیم نهایى ما هم بر این شد که فیلم را به طور موازى با تصاویر حال حاضر و فلاش بک پیش ببریم. پناهم بده مستندى که در سال ۱۹۷۰ درباره گروه راک برادران مى لز ساخته شد نیز از همین ساختار تبعیت مى کرد. لارس مى گفت دوربین ها مثل سرم هاى حقیقت هستند و اگر در جلسات روان درمانى حاضر نباشند همه چیز از دست مى رود.»
زینافسکى هم اشاره مى کند که جذابیت فیلم از شخصیت متغیر و دکتر جکیل / آقاى هاید گونه اعضاى گروه ناشى مى شود. عناصر اجرایى فراوانى در فیلم وجود دارد. در استودیو، در جلسات روان درمانى و جا هاى دیگر، نه در مصاحبه هاى مزخرف و پر از دروغ و ریا.
اما آیا همیشه همین طور است؟ این سئوالى است که از همت پرسیدم. «راستش فکر مى کنم همیشه همین طور است. این فیلم خیلى جاه طلبانه است. جاه طلب در نفوذ به عمق اتفاقات، جاه طلب در نحوه نمایش ما جلوى دوربین، در آنچه از زندگى گذشته ما مطرح مى کند.»
نوعى هیولا یک فیلم هوى متال است. در یکى از ترانه هاى آلبوم قدیس خشم آمده است: رهایش مى کنم بدون پشیمانى / باید خشمم را رها سازم.
در میان همه حوزههایی که جهان زنانه را تشکیل میدهد،به موسیقی ساخته زنان میرسیم:نداهایی ناشنیده ماندهاند،نداهایی از سر شادی،شکایت،آسوده دلی،خشم و...
موسیقیدانان زن آن عدهای هستند که خاموش نماندهاند،بلکه به صدای خود طنین بخشیدهاند،ضرب اهنگهایی ایجاد کردهاند و با آلات موسیقی،اصواتی ساختهاند که نمیتوان آنها را ناشنیده گرفت.شاید برخی زنان موسیقی را به عمد به عنوان ابزاری بیانی به کار بستهاند،زیرا موسیقی مرزهای زبان مرد محور مارا زیر پا میگذارد.شاید موسیقی بهتر از آنچه از کلام برمیاید،قادر به انتقال دادن بلاواسطه احساسات است.
موسیقی زنانه بیتاثیر نیز نبوده است.طنین موسیقی،به گوش میآید.تصنیف موسیقی نیز فقط به معنای تولید اصوات عاری از زمان نیست.موسیقی همواره پیوندی با فرهنگ داشته و فقط در چهاچوب فضای اجتماعی که در آن قرار دارد به شکل یک کل قابل درک است.به این ترتیب،موسیقی که گوشهای ما میشنوند،همواره موسیقی است که در نظام پدر سالارانه پدید آمده است.حتی آسمانیترین نواها نیز به دست انسانهایی پدیدار شدهاند که تحت تاثیر ساختارهای اجتماعی بودهاند که در آن میزستهاند.
هر زمانه و فرهنگی شیوههای بیان موسیقایی خاص خودش را دارد:کتاب محمد عتیق درباره زنان الهیات شناس و موسیقیدان،از زنان آوازه خوان حرفهای و زنانی حکایت میکند که ترانههای شکوه آمیز یا فاتحانه سر میدهند.چرا فقط ترانه مشهور میریام نیست که شاهدی بر زنان موسیقی سرا در اسراییل کهن به شمار میآید و جنبه سیاسی موسیقی را بر ما آشکار میکند.
در قرون وسطی با ویژگی مسیحی آن،زنانی که موسیقی پرداز بودند،گوش شنوایی نمییافتند. فردی مانند هلیده گاردفون بینگن یک استثنا محسوب میشد.در همه فرهنگها ما شاهد آن هستیم که موسیقی در آیینهای دینی بسترهای خاص یافته است.
محروم ساختن زنان از موسیقی کلیسایی بخشی از تحقیر زنان از جنبه تبلیغات دینی بود.از این روست که ارگ کلیسایی که در آیین عبادی مسیحی بیشترین کاربرد را دارد،ابزاری در سیطره مردان به شمار میرفت.زنان ارگ نواز تازه بعدها آهسته آهسته راه خود را به درون موسیقی کلیسایی و کلاسیک گشودند
در کارگاهای طبل نوازی کریستینه برایت باخ،از مادران روحانی،به زنان این امکان داده شد که در فضای روحانی به موسیقی بپردازند.کوبیدن بر طبل تاثیری درمانی داشت:مردم صدای زنان را میشنیدند و فضای با صدای آنان پر میشد.اما آیا به کار بستن قوای درمانگر صدا نیز که قدیمیترین آلت موسیقی بشر است،به گونهای درمانی عمل میشود.زنان در جلسات درمانی کارین وینن با خواندن ترانههای دسته جمعی،قابلیت پیوند دهنده موسیقی را تجربه و تاثیر درمان بخش به اصطلاح((ترانههای قدرت))را احساس میکنند.
تصنفات هلنه لیمبان،متولد۱۷۹۷،تقریبآ ناشنیده میمانند.کاملیا دسوزا،موسیقیدان که خود نوازنده ویلن سل نیز هست،به دنبال ردپای این هنرمند زن بوده است که تصنیفات وی ترکیبآوایی فوقآلعادهای را نشان میدهند.اما زنان دز تاریخ موسیقی مغرب زمین،فقط به عنوان شخصیتهایی موسیقی پرداز ظاهر نمیشوند.آنان در اداره سالنهای موسیقی موسوم به تالارهای موسیقی جهان در قرن ۱۸و۱۹ فعالانه شرکت میجستند.بسیاری از این تالارها برخاسته از اندیشههای برابر خواهی از سوی زنان بودند و آگاهانه خود را در گستردهای مجزا از جهان استیلا یافته مردان قرار میدادند.با این حال امروزه فقط زنان مصنفی که تحت حمایت از تالارها بوده و از این راه محبوبیت یاقتهاند،به شهرت رسیدهاند.از زنان دارای استعدادهای موسیقی نقش الهه گان هنر و موسیقی را برای مردان مصنف ایفا میکردند و الهام بخش آنان بودند.
در بررسی موسیقی زنانه این نکته را نیز مییابیم که زنان در عرصه بازار فروش موسیقی نیز پیشرفتهایی داشتهاند.
نوشته:رافایلا اویلبرگRafaela Eulberg
ترجمه:پریسا رضایی